چشمم که به گنبد فیروزه ای افتاد
یاد گذشته افتادم یاد ایامی که هر چند هم دیر نیست
یاد زمانی که تو بودی و تو...
چقدر از تو دور شدم
چقدر دلم برایت تنگ شده
چقدر دلم هوای با تو بودن را دارد
آه ،آه از دل بر می آورم
قدم بر میدارم به سمت گنبد فیروزه ای ات
تمام وجودم تو را میخواند
آقا منم
منم همان گمگشته
منم همان پریشانی که از تو دور مانده
آقا سلام
سلام بر تو ای تنها ترین
آقا دلم گرفته است
برای خودم برای خودم که از تو دور مانده ام
آقا آمده ام که مرا دریابی
مثل همیشه
کاش همه چیز مثل قبل شود
کاش به دنیا که بر می گردم دوباره اسیر نشوم
آقا نگذار که برگردم
نگذار...