آقا سلام
آقا سلام....ماه محرم شروع شد..
بازاین چه شورش است وچه ماتم شروع شد
آقا سلام کاسه اشکی به من دهید
ماه گدایی من و چشمم شروع شد
یادم نرفته است نگاه شما به ما
از گریه های ماه محرم شروع شد
هاجر به پای روضه اصغر نشسته بود
تا اینکه جوشش دل زمزم شروع شد
آقا سلام نیت گریه نموده ایم
شیرین ترین عبادت ما هم شروع شد
شاگرد: استاد ، چکار کنم که خواب امام زمان رو ببینم !؟ استاد: شب یک غذای شور بخور . آب نخور و بخواب . ببین چه خوابی میبینی . شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.
شاگرد: استاد دائم خواب آب میدیدم ! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم . کنار لوله آبی در حال خوردن آب هستم ! در ساحل رودخانه ای مشغول.... گفت اینا رو خواب دیدم! استادش فرمود : تشنه آب بودی خواب آب دیدی ؛ تشنه امام زمان بشو ....تا خواب امام زمان ببینی !
من ...
یکشنبه 89 فروردین 29 توسط طلبه
چشمم که به گنبد فیروزه ای افتاد
یاد گذشته افتادم یاد ایامی که هر چند هم دیر نیست
یاد زمانی که تو بودی و تو...
چقدر از تو دور شدم
چقدر دلم برایت تنگ شده
چقدر دلم هوای با تو بودن را دارد
آه ،آه از دل بر می آورم
قدم بر میدارم به سمت گنبد فیروزه ای ات
تمام وجودم تو را میخواند
آقا منم
منم همان گمگشته
منم همان پریشانی که از تو دور مانده
آقا سلام
سلام بر تو ای تنها ترین
آقا دلم گرفته است
برای خودم برای خودم که از تو دور مانده ام
آقا آمده ام که مرا دریابی
مثل همیشه
کاش همه چیز مثل قبل شود
کاش به دنیا که بر می گردم دوباره اسیر نشوم
آقا نگذار که برگردم
نگذار...
امام زمان (ع) فرمودند: لازم نیست ماچند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم . شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم.
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه خم عیان است
****************************
مثل این پیر زن باش خودمان به دیدنت میآییم
رفته بود زیارت امام رضا (علیه السلام) کلی گریه کرده بود چشمانش سرخ شده بود به آقا گفته بود :این همه درس خواندیم آمدیم طلبگی تا نوکری شما را بکنیم اینکه نمیشود عمری نوکری اربابمان را بکنیم ولی او را نبینیم.
خیلی بده که نوکر اربابشو نبینه حتی واسه یه لحظه کنارش ننشینه!!
از حرم که باز میگشت به دلش افتاد چهل جمعه درچهل مسجد مشهد ختم زیارت عاشورا کند؛
چهل جمعه شوخی که نبود هر شب جمعه که میرسید بیقرارییش بیشتر میشد با خود میگفت کی میشود تا جمعه چهلم فرا برسد؛ هفتهها گذشت تا هفته چهلم رسید دل توی دلش نبود هیجان تمام وجودش را گرفته بود قدمهایش را بلند تر برداشت نفسهایش به شماره افتاد وارد حیاط مسجد شد کنار حوض مسجد نشت تا نفسی تازه کند دستانش را در آب فروبرد سردی آب دستانش را نوازش می دادماهی های قرمز حوض از لای انگشتانش عبور می کردند انگار به دستانش بوسه می زدند وضو یش را که گرفت وارد شبستان مسجد شد نور سبزیاز چراغ بالای محراب برروی کاشی های فیروزه ایی جلوه ایی زیبا به مسجد داده بود . گوشهای از مسجد نشست؛ زیر یکی از پنجرهها که نور چراغ برق از پنجرههایش نمایان بود. کتاب دعای کوچکش را باز کرد همان کتاب دعایی که پدرش به خط زیبای خودش نوشته بود .صفحه ی زیارت عاشورا را باز کرد؛ السلام اول را که گفت بغضش ترکید،درد و دلش گل کرد آقا تو اجازه بده، حسین جان مولا جان تو شفاعت کن تا فرزندت مهدی را ببینم. جملات آرام آرام از جلوی چشمانش میگذشت ،محانسش خیس اشک شده بود؛ قطرات اشک آرام آرام از روی گونههایش به روی زمین میافتاد. به صد سلام آخر زیارت عاشورا رسید،احساس کرد که این سلام های آخر را آهستهتر بخواند؛ دل توی دلش نبود با خود می گفت :ای کاش به جای صد سلام هزارتا سلام در زیارت عاشورا بود به سلام آخر که رسید احساس میکرد که لیاقت ندارد ناامید شده بود به سجده افتاد اللهم لک الحمد، الحمد الشاکرین لک خدایا برای توست حمد و ستایش. دلش نمیخواست از سجده سر بردارد اصلا رویش نمیشد با خود می گفت ای کاش در این سجده میمردم؛ خدا یا میشود جان مرا بگیری . خستگی چهل هفته به یک باره بر تنش سنگینی می کرد ؛ سر از سجده برداشت تا نماز زیارت بخواند تا خواست الله اکبررا بگوید نگاهش به سمت کوچه افتاد به ناگاه نور سفیدی از خانهای نمایان شد. با عجله خود را به جلوی پنجره رساند، خدایا این چه نوری است به دلش افتاده بود که نکند این همان نور مرادش باشد. دوان دوان خود را به آن خانه رساند. آنقدر عجله داشت که نفهمید اصلا کفشهایش را نپوشیده است به در خانه که رسید در باز شد وارد خانه شد خانهای گلی و سادهای بود اتاقها را یکی پس از دیگری طی کرد؛ به یکباره دلش فرو ریخت چشمش را به چشم امامش گره زد از شوق نزدیک بود جانش به در آید.به خود که آمد جسدی را دید که رویش را پارچه سفیدی پوشانده بودند به یکباره فضا سکوت بود و سکوت، آقا نگاهی به سید باقر انداخت و فرمود :چله نشینی نمیخواهد مثل این پیر زن باش خودمان به دیدنت میآییم خواست بپرسد که این پیرزن چه کرده است ؛ به منی که سالهاست قال الصادق و قال الباقر گفتهام، برتری یافته است؛ این جملات را در ذهنش مرور میکرد که دوباره آقا رو کرد به سید و گفت: این زن به خاطر حفظ حجاب و عفافش هفت سال از خانه بیرون نیامده است سید ناگهان به فکر فرو رفت و در ذهنش رضا خان را لعنت کرد؛ همینکه به خود آمد دیگر آقا را ندید.
از دوری تو غمین و نالان هستیم
وز کرده خود کمی پشیمان هستیم
اصلیت ما را تو اگر می پرسی
از کوفه ولی مقیم تهران هستیم!
------------------------------
ما لشگری از سلاح روسی داریم
در دوز و کلک رگ ونوسی داریم
هر جمعه که شد بیا که ما منتظریم
این هفته فقط نیا عروسی داریم
------------------------------
از جور زمانه ما شکایت داریم
اندازه کوه و صخره حاجت داریم
ما مشکلمان گرانی و بیکاریست
آقا به نبودنت که عادت داریم...
------------------------------
ما قیمت روز ارز را می دانیم
معیار بهای بورس در تهرانیم
فعلا دو سه روزیست هوا پس شده است
هر روز دعای عهد را می خوانیم
------------------------------
صد موعظه کن ولی ز تسلیم نگو
از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو
آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط...
ار آنچه که ما دوست نداریم نگو!
جانم فدای تو باد که از ما غایبی ولی ما از تو غایب نیستیم و بر ما و بر اعمال ما شاهدی.
روزهای شادی عالم گذشت
سپری شد ..اما با نبوهی از غربت
انبوهی از حرف های نگفته
حسی عجیب این روزها در دلت غوغا می کند
حس عجیبی که چیزی ست شبیه عشق
شبیه شور
عشقی که در لابه لای لایه های پنهان این دنیا گم شده بود یا کمرنگ
در همان لایه هایی خود انرا ساختیم!
همه جا چراغانیست
همه جا جشن است
اما نمی دانم این جشن از آن کیست؟
......
چه انتظار عجیبی
تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی!
..
اقا باز هم همان حرف های تکراری
با زهم همان گلایه های همیشگی
نمیدانم بگویم ما عاشقیم یا به دنبال بهانه!
این جشن ها ز ان تو بود؟
یا بهانه ای برای شادی هایمان
...
تا تو نیایی
نه این دنیا شاد می شود نه دل نه هیچ چیز دیگری
و گرنه این همه سفارش ندبه از چه روست؟
هر جشنی که ز راه می رسد با خود ندبه ای نیز همراه دارد
چرا ندبه آن هم در این جشن و شادی؟
گفتند تا نیاید و دنیا را با ظهورش
روشن نکند
تمام شادی ها رنگ دیگری دارد
تا او بیاید
تا ظهور کند
تو در حضور باش
چرا که اگر منتظران حضور را رعایت کنند
منتظر ظهور خواهد کرد
اللهم عجل لولیک الفرج
.........................................................................
وظیفه من و تو ؟؟؟
قراره آخر این ماه
تمام کارایی که تو این یه ماهه انجام دادی ریز و درشتش
چه تو خلوت و غیر خلوت
همه چیز و همه چیز
تو یه برنامه تلویزیونی ماهواره ای نشون بدن
یه دوربین مخفی از تمام کارای یه ماهه؟
خب؟نظرت چیه؟
اگه رنگ به رخسارت نمونده که هیچ
اما اگه خیالتم نباشه
یعنی اینکه ادم با تقوایی هستی
....
قدیما که تلویزون نبود می گفتند اگه کاراتو بزارن تو یه طبق و بگردونن
اما حالا میگیم اگه کاراتو تو تلویزیون بزارن
.
یه جوری زندگی کردی؟ که اگه از کارات فیلم بگیرن خیالتم نباشه
اگه
اگه قرار باشه امام زمان بیاد وارد زندگیت بشه
اونقدر پاک زندگی کردی که آقا سر سفره غذات بشینه؟
.
یا یه چیز خیلی کوچیک
اونقدر خدا رو حاضر می بینی
که اگه اقا بخواد گوشی موبایلتو بررسی کنه
با خیال راحت گوشیو بدی دست آقات؟
یادت که نرفته که آقا از تمامی کارات خبر داره
یادت هست که اگه خیلی چیزا تو زندگی نصیبت می شه
که خودت از خودت توقع نداری
اینا همه از دعای امام زمانته؟
یادت نرفته که اقا یار می خواد
خار نمی خواد!!
تو رو خدا حواسمون باشه
همیشه همه جا
نزاریم خیلی چیزا برامون عادی بشه
مثل برخورد با نامحرم
ما همون نسلی هستیم که همیشه
به نائب اقا میگیم
ما اهل کوفه نیستیم
بیاین ثابت کنیم که اهل کوفه نیستیم!!
.
.
بسم الله اگر رفیق مایی؟