سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آقا چند دقیقه وقت می دهی؟
یکشنبه 88 مهر 5 توسط طلبه

امام زمان (ع) فرمودند: لازم نیست ماچند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم . شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم.
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه خم عیان است

****************************
مثل این پیر زن باش خودمان به دیدنت می‌آییم

مثل این پیرزن

رفته بود زیارت امام رضا (علیه السلام) کلی گریه کرده بود چشمانش سرخ شده بود به آقا گفته بود :این همه درس خواندیم آمدیم طلبگی تا نوکری شما را بکنیم اینکه نمی‌شود عمری نوکری اربابمان را بکنیم ولی او را نبینیم.

خیلی بده که نوکر اربابشو نبینه     حتی واسه یه لحظه کنارش ننشینه!!

 از حرم که باز می‌گشت به دلش افتاد چهل جمعه درچهل مسجد مشهد ختم زیارت عاشورا کند؛

چهل جمعه شوخی که نبود هر شب جمعه که می‌رسید بیقرارییش  بیشتر می‌شد با خود می‌گفت کی می‌شود تا جمعه چهلم فرا برسد؛ هفته‌ها گذشت تا هفته چهلم رسید دل توی دلش نبود هیجان تمام وجودش را گرفته بود  قدمهایش را بلند تر برداشت نفس‌هایش به شماره افتاد وارد حیاط مسجد شد کنار حوض مسجد نشت تا نفسی تازه کند دستانش را در آب فروبرد سردی آب دستانش را نوازش می دادماهی های قرمز حوض از لای انگشتانش عبور می کردند انگار به دستانش بوسه می زدند وضو یش  را که گرفت وارد شبستان مسجد شد نور سبزیاز چراغ بالای محراب برروی کاشی های فیروزه ایی جلوه ایی زیبا به مسجد داده بود . گوشه‌ای از مسجد نشست؛ زیر یکی از پنجره‌ها که نور چراغ برق از پنجره‌هایش نمایان بود. کتاب دعای کوچکش  را باز کرد همان کتاب دعایی که  پدرش به خط زیبای خودش نوشته بود .صفحه ی زیارت عاشورا را باز کرد؛ السلام اول را که گفت بغضش ترکید،درد و دلش گل کرد آقا تو اجازه بده، حسین جان مولا جان تو شفاعت کن تا فرزندت مهدی را ببینم. جملات آرام آرام از جلوی چشمانش می‌گذشت ،محانسش خیس اشک شده بود؛ قطرات اشک آرام آرام از روی گونه‌هایش به روی زمین  می‌افتاد. به صد سلام آخر زیارت عاشورا رسید،احساس کرد که این سلام های آخر را آهسته‌تر بخواند؛ دل توی دلش نبود با خود می گفت :ای کاش به جای صد سلام هزارتا سلام در زیارت عاشورا بود به سلام آخر که رسید احساس می‌کرد که لیاقت ندارد ناامید شده بود به سجده افتاد اللهم لک الحمد، الحمد الشاکرین لک خدایا برای توست حمد و ستایش. دلش نمی‌خواست از سجده سر بردارد اصلا رویش نمی‌شد   با خود می گفت ای کاش در این سجده می‌مردم؛ خدا یا می‌شود جان مرا بگیری . خستگی چهل هفته به یک باره بر تنش سنگینی می کرد ؛ سر از سجده برداشت تا نماز زیارت بخواند تا خواست الله اکبررا بگوید نگاهش به سمت کوچه افتاد به ناگاه نور سفیدی از خانه‌ای نمایان شد. با عجله خود را به جلوی پنجره رساند، خدایا این چه نوری است به دلش افتاده بود که نکند این همان نور مرادش باشد. دوان دوان خود را به آن خانه رساند. آنقدر عجله داشت که نفهمید اصلا کفش‌هایش را نپوشیده است به در خانه که رسید در باز شد وارد خانه شد خانه‌ای گلی و ساده‌ای بود اتاق‌ها را یکی پس از دیگری طی کرد؛ به یکباره دلش فرو ریخت چشمش را به چشم امامش گره زد از شوق نزدیک بود جانش به در آید.به خود که آمد جسدی را دید که رویش را پارچه سفیدی پوشانده بودند به یکباره فضا سکوت بود و سکوت، آقا نگاهی به سید باقر انداخت و فرمود :چله نشینی نمی‌خواهد مثل این پیر زن باش خودمان به دیدنت می‌آییم خواست بپرسد که این پیرزن  چه کرده است ؛ به منی که سال‌هاست  قال الصادق و قال الباقر گفته‌ام، برتری یافته است؛ این جملات را در ذهنش مرور می‌کرد که دوباره آقا رو کرد به سید و گفت: این زن به خاطر حفظ حجاب و عفافش هفت سال از خانه بیرون نیامده است سید ناگهان به فکر فرو رفت و در ذهنش رضا خان را لعنت کرد؛ همینکه به خود آمد دیگر آقا را ندید.

 




____________________________________________________________________________________
 
 
درباره وبلاگ


کاش بتونم و بتونید در لحظه لحظه های زندگی منتظر باشیم منتظر حقیقی هر لحظه هر آن منتظر ظهور قبل از اینکه ما مشتاق دیدار اقا باشیم مطمئنا اقا مشتاقه پس بیایم همونی باشیم که اقامون می خوان انشاالله الهم الرزقنی حلاوه ذکرک و لقا ئک و حضور عندک آمین
montazeran_zohooor@yahoo.com
موضوعات
آرشیو مطالب
مطالب اخیر
پیوند ها
پایگاه جامع عاشورا
ابزار و قالب وبلاگ
بندیر
طلبگی و دنیای عشق
کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !
خیبریان
»»بانــــــوی مطیعـــه««
اماده باشه یاران امام زمان
استشهادی
احساس با تو بودن
مرگ را تجربه کنید
ارمیا
خاطرات باور نکردنی یک حاج اقا
ولایت
گنجینه قصار
وقایع
*اللهم عجل لولیک الفرج*
آیین جوانمردان
یاران ناب
حرف هایم با تو
ازدواج موقت وچالش ها
طلبه ای از نسل سوم
رضوان
مرواریدی درصدف
سبکبالان
محبان مهدی
زن در آینه جمال و جلال الهی
راز خون
طلوع می کند ان افتاب پنهانی
نامه ای به معشوق
یاس خونین
اسوه حسنه
معراجیان
روزنامه اینترنتی عصر ظهور
بقیه الله
کانون انتظار
پایگاه اطلاع رسانی مهدویت
آشنایی با امام زمان (عج)
زندگی نامه
از وفات امام حسن تا غیبت صغری
کتابخانه مهدویت
شبکه منتظر
پوهشکده انتظار نور
مرکز مجازی مهدویت
پایگاه امام مهدی (عج)
مجمع داشجویی ظهور
اجلاس حضرت مهدی (عج)
جمکران نت
گردان فرهنگی مهدی یار
زن و مسئولیتها
بی تو در بیابان بی کسی
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
کل بازدید : 279540
بازدید امروز :17
بازدید دیروز : 5
تعداد کل پست ها : 96
امکانات جانبی
دانشنامه مهدویت
پیوندهای روزانه
لوگوی دوستان
 

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin