شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:اسم فرزندم برای سربازی در امده بود می خواستم به دنبال کار او بروم که زن و مردی برای حل اختلاف نزد من امدند ماندم تا قضیه انها رافیصله دهم.
بعد از ظهر فرزندم امد و گفت:نزدیک پادگان چنان سردردی مبتلا شدم که سرم متورم شد دکتر معاینه کرد و مرا از خدمت معاف دانست همین که از پادگان بیرون امدم گویی اثری از ورم و سردرد نبود
شیخ در پایان اضافه کرد که ما رفتیم کار مردم را درست کنیم خدا هم کار ما را درست کرد. ان تصرو االله ینصرکم